-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 شهریور 1387 17:45
ازین به بعد اینجام http://ehsan69.blogspot.com بهم سر بزنید.
-
حمایت از کی؟
سهشنبه 15 مرداد 1387 12:53
من هم با لایحه حمایت از قانون خانواده مخالف ام.باید به مرد ها فرصت تکرار حماقت هاشون رو نداد. حتی به دوستان خودم پیشنهاد کرده ام اگر خیلی تمایل به زن گرفتن دارن فعلا با نصفه زن شروع کنند.ترجیحا با نصفه پایین. از مجلس خیلی محترم میخوام به مردای خیلی احمقی که میخوان دوباره ازدواج کنن اجازه ندهند که حماقتشون رو تکرار...
-
هرکجا بروی آسمان همین رنگ است...اگر بدتر نباشد.
یکشنبه 13 مرداد 1387 20:06
این روزها زیاد تمایلی به نوشتن در محیط لوس و چرت 360 را ندارم.چرا؟چرا ندارد.هرکسی نظری دارد...نظر من هم اینست. این روزهای روزهای خوبیست.این متن صرفا برای یک شروع نوشته شد.
-
َ آش رشته..حلیم
چهارشنبه 20 آبان 1383 01:12
از وحید و کافه جدا میشوم. بر در همه مغازه ها نوشته اند آش رشته ..حلیم... پیر مرد پارک ، ساعت را میپرسد جوابش در موبایلی زد زنگ خورده است ده و نیم. آش رشته..حلیم. رمضان نفس های آخرش را میکشد سرمای آبان ، بخار نفس هایم را در هوا م ی ک ش د و میکُشد. سکه های جیبم معاشقه میکنند. جرنگ جرنگشان به شیارهای مغزم فرو میرود. همه...
-
شعر قدیمی
دوشنبه 18 آبان 1383 16:46
من این شعر رو خیلی دوس دارم.چند روز پیش توی یاهو واسه یکی از دوستای خوب ارکاتم نوشتمش .بهانه خوبی بود که باز هم تکرارش کنم.تاریخشم مال ۱۵ آذر ۸۱ : مرگ همگان از مرگ میگریزند،من از همگان،و مرگ از من. و آن هنگام که بمیرم جسدم باز به عشق تو خواهد رقصید.اگر دیدی چشمانش باز است،بگذار تورا بنگرد. صدای خیالت چه خوش آواست.هر...
-
سنگین
سهشنبه 12 آبان 1383 11:59
سنگین توی رختخوابش غلتی زد.چشماشو باز کرد.و به سقف خیره شد.ازپنجره صدای بوق ماشینها میومد .احتمال داد که ساعت باید حدودای هشت باشه.خواست بلند شه ولی حرکت کردن براش سخت بود<شاید منم سوسک شدم؟> دستشو جلوی صورتش گرفت تا مطمئن بشه سوسک نشده.از چیزی که دید تعجب نکرد.همون دست همیشگی خودش بود.که توی موهای پشتش یه لکه...
-
موریانه های فکر
دوشنبه 11 آبان 1383 01:48
این یادداشت ادامه دارد در زندگی اکثر ما روزهای زیادی هست که از خواب بیدار میشویم.با عجله لباس خود را میپوشیم.در آینه سر و وضع خودمان را مرتب میکنیم.اگر وقتی باشد،بتوانیم یا گرسنه باشیم،برای صبحانه هم چیزی میخوریم و از خانه بیرون میرویم.تا روزی را شروع کنیم.روزی که در آن احتمالا با افراد زیادی ارتباط داریم.و همه ،چه...
-
شیشه
جمعه 1 آبان 1383 15:09
شاعرای بزرگ شعرای بزرگ میگن : شیشه پنجره را باران شست.. از دل من اما.. عاقبت چه کسی نقش تو را خواهد شست.. امروز داره بارون میاد.کارش از شستن گذشته.داره شیشه رو از جا میکنه.به قول رفقا هوا دونفریه.فکر میکنم همین وقتاست که خودم باید دو نفر بشم.و کلی حرفایی رو که بایست به خودم میزدم رو بزنم. ممکنه خیلیا مثل من باشن که نه...
-
ساکت
چهارشنبه 29 مهر 1383 02:25
امروز یکی از روزهای مهرماهه..یکی از آخرین روزهای مهر ماهه.ساکت یکبار بیدار شد.خوابید.باز بیدار شد.ساکت توفکره.یاد اون روزایی افتاده که واقعا ساکت نبود ...حتی اگر اون روزا واقعی نباشن.ساکت توی اون روزا واقعا ساکت بود.بجای حرف زدن فکر میکرد.بجای فکر و خیال عمل میکرد.ساکت آدمی بود که توی چیزای کوچیک ،بی ارزش و بی مایه...
-
گرگور ارکات
سهشنبه 24 شهریور 1383 21:22
امروز هم..گرگور مثل بقیه روزها از خواب بیدار شد.کامپیوتر لعنتی رو روشن کرد..و رفت توی ارکات.با کلی آدام رابطه پیدا کرد که هیچکدوم با اون رابطه پیدا نکردن.گرگور آدمیه که از آدمها بدش میاد.ولی بطور ناخود آگاه با اونا رابطه پیدا میکنه.ارکات نامرد گرگور رو زندونی کرده.چرا؟چون کسایی که گرگور دوستشون داشت دوستش نداشتن.ازش...
-
بازگشت گرگور
دوشنبه 23 شهریور 1383 13:33
گرگور باز گشته است.با کوله باری پر از باد های سرد زمستان..ویک کار دیگر را نبز با موفقیت به پایان برده است.گفته شده است اگر قرار باشد سر یک سامورایی قطع شود او باید بتواند یک کار دیگر را با موفقیت به پایان برساند.گرگور اینکار را کرده است.ولی هنوز نمیداند آیا خود اینکار نیز موفقیت بوده است یا خیر.این وبلاگ سوم گرگور...
-
روز دیگری از مسخ
یکشنبه 30 آذر 1382 22:46
امروز گرگور از خوابی آشفته بیدار شد و به دانشگاه رفت.گرگوار چند روز پیش تصادف کرده است.دو نفر را مجروح کرده است.آن دو نفر خود مقصر بودند.زن و شوهر جوانی بودند.ولی روزگار این را ندید.همانگونه که من آنها را که خیابان یکطرفه را برعکس..با چراغی خاموش می آمدند ندیدم.همانگونه که پدرم که برای مسافرت آمده بود..به مسافرت نرفت...
-
روز دوم مسخ-صبح زود ساعت یازده و نیم.
پنجشنبه 27 آذر 1382 12:10
گرگور امروز دوباره از خوابی سنگین بیدار شد.در رختخواب غلتی زد.دید که خیلی خسته است.گرگور میگوید هرچه میخوابم خستگی ام بر طرف نمیشود.گرگور حالش از کثیفی هوا بهم میخورد.مسموم شده است.گرگور تنها چیزی که از پنجره میبیند برج بلندیست که اگر پرده هم کشیده شده باشد،هوا مه آلود و ابری باشد،تاریک یا روشن باشد،باز دیده میشود;تا...
-
روز اول مسخ
چهارشنبه 26 آذر 1382 13:22
یکروز گرگو زامزا از از خواب بیدار شد..و دید دیگر دلش نمیخواهد به وبلاگ نویسی سابقش ادامه بدهد.تصمیم گرفت وبلاگ جدیدی باز کند و نوشته های خودش را در آن بنویسد.گرگور دوست دارد ادای روشنفکر هارا در بیاورد.و بگوید که مسخ را خوانده است.امروز روز ۲۵ ماه آذر ماه است.گرگور از صبح دانشگاه نرفته است.یکی از اقوامش هم مرده...