پیر مرد پارک ، ساعت را میپرسد
جوابش
در موبایلی زد زنگ خورده است
ده و نیم.
آش رشته..حلیم.
رمضان نفس های آخرش را میکشد
سرمای آبان ، بخار نفس هایم را در هوا م ی ک ش د و میکُشد.
سکه های جیبم معاشقه میکنند.
جرنگ جرنگشان به شیارهای مغزم فرو میرود.
همه را به جوی کثیف آب کثافت هدیه میکنم.تلپ تلپ.
نرم بارانی میبارد.من و سکه ها خرد و خیس میشویم.
آش رشته ...حلیم....
مغازه ای را خراب کرده اند
تنها درش مانده است..و این نوشته:
ورود بانوان بد حجاب ممنوع.
بیچاره بانوان بد حجاب
دیگر به خرابه هم راهشان نمیدهند.
آش رشته ...حلیم.
نور قرمز گردان کنار من ثابت شد.
مرا گشتند.
از کجا می آیی..به کجا میروی.
پلیس ها هم دیگر فیلسوف شده اند.
آش رشته..حلیم....
دو زن زیبا را پیاده کردند
دیگران سوار کردند
گوشم درخود زمزمه کرد
بگذر..بیا برویم.
سهم دیگران گوشت
سهم ما هنوز..آش رشته..حلیم.
میروم
در زیر سایبان خانه ها.
دیش درم دیش درم.
سر و صدایی بلند است.
پدر و مادری
جشن تولید توله شان را گرفته اند.
اکنون بجز روسپیان،
من از همه بدم می آید،حتی باران.
آش رشته ...حلیم
صدایم با کف کفشهای مردمان تولد تصادف میکند
بر سر خودم خراب میشود
آش رشته..حلیم..لیم لیم لیم.
امروز عصر
سر کشیدم..کاسه آش را.
در کاسه آش چای هم نوشیدم
و بعد عاروق زدم.در حیاط دانشگاه.
دختری خیره نگاهم کرد
خرد میشدیم.
من و ابروهایش
زیر بار خشمش
آش رشته..حلیم
ولی
من آش اورا نخوردم.
چایی اورا در کاسه ام نریختم.
عاروق او را نزدم.
و نخواسته بودم ازو
که لاس زدنش را قطع کند و مرا تماشا کند.
آه....آش رشته... حلیم...
از زیر پلی میگذرم.
سرنگ ها را میشمارم
خدا مرا بکشد.
همه اینجا خودکشی میکنند
من عرضه اش را ندارم.
کاش خدا مرا بکشد
آش رشته..حلیم.......
آش رشته..حلیم......
سلام وبلاگ قشنگ وجالبی داری به منم یه سری بزن
ممنون
باشه
ولی من خوب می فهمم چه می نویسند.. و چه میخوانم...
شعر با حالی بود!خیلی حال کردم!مخخصوصا با این:من اکنون از همه بجز روسپیان بدم می اید!حتی باران!!!
پیرمرد یه دفعه میومدی بیانیه صادر میکردی !
اینقدر گا مف مخور. میترکی