پستو ی خانه

این وبلاگ در اثر فیلتر شدن وبلاگ اصلی ام ایجاد شده.kerman.blogsky.com

پستو ی خانه

این وبلاگ در اثر فیلتر شدن وبلاگ اصلی ام ایجاد شده.kerman.blogsky.com

ساکت

امروز یکی از روزهای مهرماهه..یکی از آخرین روزهای مهر ماهه.ساکت یکبار بیدار شد.خوابید.باز بیدار شد.ساکت توفکره.یاد اون روزایی افتاده که واقعا ساکت نبود ...حتی اگر اون روزا واقعی نباشن.ساکت توی اون روزا واقعا ساکت بود.بجای حرف زدن فکر میکرد.بجای فکر و خیال عمل میکرد.ساکت آدمی بود که توی چیزای کوچیک ،بی ارزش و بی مایه زندگی خودشو غرق نکرده بود.اصلا اهل این نبود که لذت های آدمای بدتراز خودش رو تجربه کنه.و افراط توی همه اونا.ساکت آدمی بود که فقد به پیشرفت فکر میکرد.نه پیشرفت درسی..یا پیشرفت مالی یا هرچی.بلکه پیشرفت فکری..و شخصی.ساکت یاد روزایی افتاد که با پدرش میرفتن شکار.یادشه همیشه برای رفتن سر یه دوراهی درونی قرار میگرفت.ولی اینو به باباش نشون نمیداد.برعکس طوری رفتار میکرد که انگار که عاشق شکاره.ساکت بعد از سه چهارسال که از پدرش جدا شده دیگه داره کم کمک میفهمه که پدرش اگه اون به شکار نمیبرد خیلی در حقش نامردی کرده بود.وقتی میری شکار همه چیز توی چند ثانیه اتفاق می افته.شکارتو میبینی.میزنی یا نمیزنی.نمیدونی کی میبینیش .باید بی عیب و نقص باشی.وگرنه میپره.ساکت علاوه بر خیلی چیزای دیگه بخاطر این قضیه شکار هم خیلی از پدرش ممنونه.ساکت یادشه قدیمآ آدم بزرگی بود.فرزانه بود.یا حداقل اگر نبود دلش میخواست باشه.از پهلوی همه چیز با بزرگواری رد میشد،ولی هیچ چیز رو ندیده نمیگرفت.عصبانی نمیشد.ولی این دلیل نمیشد که بزاره حقشو بخورن یا ضعیف باشه.ساکت داستان نوشت.چند تا.توی یکیش اسمشو گذاشت راحت..توی یکیش گذاشت مشغول.داستانهاش هنوز دارن گوشه کمد خاک میخورن.مورچه سواری های فکرش سلولای خاکستری مغزشو گاز میگرفتن.ساکت اون روزا سالک بود.ولی عاشق شد.کم کم با آدمایی دوست شد که مال تفکر اون نبودن.اصلا مال تفکر کردن نبودن.ولی ساکت به اونا فکر میکرد.یکیشون بود که اگر فکر میکرد یا به پول فکر میکرد...یا خونه..یا ماشین.ساکت توی یه سال دوستی با این آدم خیلی عوض شد.اونم همینطور.قضیشون یه چیزی مثل جنگهای صلیبی بود.ساکت برد.اون باخت.ولی بعدش اون با چیزایی که از ساکت یاد گرفته بود زندگیشو ساخت.ولی ساکت رید.آدمای دیگه ای هم بودن.آدمی که نمیدونست داره چیکار میکنه.شاید هم میدونست ولی ساکت فکر میکنه اونم نمیدونست.شاید خودش واسه زندگیش تصمیم نمیگرفت.شایدهم میگرفت.و ساکت داره اشتباه میکنه.ساکت حتی در مورد خودشم چیزی روبه طور قطع رد نمیکنه.چه برسه به دیگران.شاید اون برای زندگی خودش تصمیماتی که دیگران براش میگرفتن رو تصمیم میگرفت.ساکت اونو دوست داشت.براش گریه کرده بود.الان دیگه خیلی چیزا گذشته.ساکت دیگه نه کسی رو اونطوری دوست داره..نه برای کسی اونطوری گریه میکنه.با آدمایی روبرو شد که ازهمه چی و همه کی شاکی بودن.با آدمی روبرو شد که قبل از همه چیز اول مرد.با آدمی که گم شد.با آدمی که برای زندگی خودش تصمیم میگرفت.ولی اگر اینکار رو نمیکرد و اون تصمیم های مسخره رو نمیگرفت بهتر بود.همین آدما دست به دست هم دادن.و ساکت هم به اونا دست داد.و همه با هم فاز وسبک زندگی ساکت رو عوض کردن.ساکت روزهای زیادی رو در مورد آدمی فکر میکرد که یه وقتی به نظر ساکت آدم بزرگی بود.شاید هم بود.چون ساکت الکی سر کسی جر نمیخورد.اونم دوبار.ولی ساکت داره کم کم فکر میکنه اون آدم یا اونقدر بزرگ نبوده.یا اگر بوده دیگه نیست.یا شاید دیگه دلش نخواد اصلا بزرگ باشه.چرا؟چون اون داره وقت یا فکرشو صرف آدمایی میکنه که حتی ارزش فکر کردن رو هم ندارن.حد اقل بعضیاشون.دوست ساکت بجای اینکه از برج خودش بالا بره..باشه..توی چرخه ی بی حاصلی افتاده که شاید مال کلاغها نباشه..ولی حتما مال عقابها نیست.آدمایی که برای وقت گذرونی بسیار خوبن.و فایده دیگشون اینه که آدم احساس تنهایی نمیکنه.و همین باعث میشه آدم نتونه فکر کنه.خیلی چیزا رو بفهمه.و وقتی نفهیمد دیگه کامش تلخ نمیشه.چون فهمیدن و دونستن یه لذته.گاهی وقتا لذت شیرینه.و خیلی وقتا تخ ترین لذت دنیا.دوست ساکت این چند روزا از آدمایی حرف زده که شنیدن اسمشون تن ساکت رو میلرزونه.چه برسه به حرفا یا کارهاشون.ساکت فکر میکنه دوستش..خواسته و ناخواسته خودشو در دسترس اونها قرار داده.ساکت بعضی وقتها فکر میکنه دوستش یا واقعا کسی نیست،یا کسی هست و خودش نسبت به ارزش خودش بی اعتناعه.حد اقل ثمره و ارزش عملی هردوشون یکیه.

ساکت امروز رو به فال نیک میگیره.میخواد از جاده خاکیایی که میرفته کم کمک برگرده به جاده اصلی.و فکر نکنه توی دست انداز افتادن و هی بالا و پایین شدن چیز خوبیه و فاییده ای داره.ساکت میدونه که شادمان بودن به روابط از بین بردن خویشتن است.شاید هم هنوز اینو نمیفهمه.و فقد میدونتش.ساکت فکر میکنه راه خودشو پیدا کرده.شاید نتونه توش بره.ولی دلش میخواد ایکنارو بکنه.دوستای ساکت هم به خودشون مربوطه.که چطوری درست بدونن و چطوری عمل کنن.

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 مهر 1383 ساعت 12:26 ق.ظ

چ عجب!!بالاخره گرگور ساکت اپدیت کرد!!!!!گرگور چه از خودش شاکیه!!یه شکایت ساکتانه!!!!!!!

[ بدون نام ] شنبه 9 آبان 1383 ساعت 12:56 ق.ظ

خوشحالم که اعتراف کردی...من فقط یک بار باختم.تو چی؟؟؟؟
فکر نمی کنم ملاک خوب بودن آدمها به راک باز بودن باشه یا به قر دادن...هر چیزی که عوض داره گله نداره!!!!
این همه در به اون یه در تو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد