امروز گرگور از خوابی آشفته بیدار شد و به دانشگاه رفت.گرگوار چند روز پیش تصادف کرده است.دو نفر را مجروح کرده است.آن دو نفر خود مقصر بودند.زن و شوهر جوانی بودند.ولی روزگار این را ندید.همانگونه که من آنها را که خیابان یکطرفه را برعکس..با چراغی خاموش می آمدند ندیدم.همانگونه که پدرم که برای مسافرت آمده بود..به مسافرت نرفت و خوانواده اش را ندید.امان از این ندیدن ها.و صد امان از دیدن ها.گرگور چند روز دیگر باید در امتحانات دانشگاه مسخ شود.باید به همه سوال های عجیب و غریب جواب دهد.در یکی از امتحاناتش ازو خواهند پرسید اگر زن استخوانی داشته باشد که مانع نزدیکی باشد..آیا میتوان او را طلاق داد؟گزگور گیج است.منگ است.گرگور دیروز ازین تصادف ناراحت بود.گرگوز نیمتواند قبول کند وقتی خطایی نکرده برایش این اتفاق بیفتد.حوصله گرگور سر رفته است.گرگور بلند ترین خواب سال را..در بلند ترین شب سال انجام خواهد داد.
گرگور دختره یا ژسر؟
بهم سر بزن منتظرم
سلام و خوشبختم
دومين مهمونت بودم.
شب يلدات هم مبارک.
شب بخیر حشرهی بد ریخت!